
نمی دانم چرا من عقاب شدم ؟ دنیای من چقدر جذاب و چقدر تنهاست ... من به عهد خویش همواره اسیرم و در این یکه بودن به خویش افتخار می کنم ... هر چه گشتم .. هر چه دیدم.... هر که دیدم یا مرا نخواست یا مرا نفهمید یا مرا فهمید و ندیده گرفت .... نمی دانم دیگر خسته ام ... جداً خسته ام ... یادم نیست از کجا شروع شد فقط یادم هست که من دوست داشتن و دوست داشته شدن را در هوش اجتماعی خویش یافتم ... هیچگاه نخواستم کسی را نا ناخواسته نگاه دارم ... آری تاوان آزادگی همین است ... روزی عزیزی گفت رها باش ... من رها شدم و از آن روز یادم هست که عقاب شدم ... پرنده کوچک خویش را فراموش کردم ... حتی سایه خویش را نیز از یاد بردم .... فقط یادم هست هیچگاه بیمار نبودم ... دیگر خویش را نیز درک نمی کنم ... همیشه به دنبای یافتن خویش بودم ... حال که با سربلندی به خویش دست یافته ام سایه ام هم در من حل شده است ... باور می کنی ؟ راه که می روم سایه ای ندارم؟ ... من یکی شدم با خود .. با دنیای خود ... با تو ... با همه ... دلم به معصومیت خویش به رقت آمده است ! باشد راه انسانهای وارسته نه صفر است نه زیر صفر و نه بالای صفر ... قدر مطلق خالص شدن همین است ... آری مغرور همانند عقاب ، امپراطور دشت طلایی ... یاوه گویی دیگر بس است ..
بابا چه فرقی میکنه؟ثو همیشه شاهکاری
آخرشی
داداش:دوست دارام