خانه عناوین مطالب تماس با من

بانوی سیب

بانوی سیب

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1384 6
  • مهر 1384 7
  • شهریور 1384 31
  • مرداد 1384 30

آمار : 12548 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 23:23
    کسی مرا به آفتاب ، معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ... در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم ... در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم در آن دور دست بعید که رسالت...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 23:22
    آنان که زبان عشق می دانند لب بسته سرود عشق می خوانند همه ی هستی من آیه ی تاریکی است که تو را تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در در این آیه تو را آه کشیدم ...آه تنگنایی تنگستان زندگی به وسعت دید توبستگی دارد و وسعت افق به دوست داشتن تو سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی را گریه کردم نبودی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 23:22
    درد دلهای شبانه ی یک کودک ... خدایا ... نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین نمی دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن و تو حرف همه رو میشنفی چه احساس خنده داری بهم دست میده . خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ... خدایا راستشو بگو...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1384 22:42
    Incomplete ناتمام Empty spaces fill me up with holes فضایی خالی و پوچ، من رو با حفره ‌ هایی پر می ‌ کنند Distant faces with no place left to go چهره‌های سرد و غیر صمیمی، بدون جایی برای رفتن Without you within me I can’t find no rest بدون تو هیچ آرامشی را نمی توانم در وجودم پیدا کنم Where I’m going is anybody’s guess...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 01:04
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 01:00
    دخترکی کنار رود تنها به انتظار نشسته بود...باز هم باد افکارش را به این سو و آن سو پرواز میداد... باز خود را در لباسی فاخر و زیبا میدید...باز همان کفشهای جدید را به پا داشت...باز همان نگاه های تحسین آمیز را بر روی خود حس میکرد..حنا...حنا...آه این صدای همیشگی مادر است که او را برای بردن لباس های تمیز مردم به خانه هایشان...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:29
    کاشکی دوستت نداشتم اونوقا خیلی راحت می تونستم از کنار خیلی از خاطراتم به راحتی بگذرم قاصدک بازم یادش رفته که باید خوش خبر باشه! چقدر دلم می خواست وقتی از خواب بلند می شم هیچ چیز آزار دهنده ای نبینم ای خدا چرا شادی ها این قدر کوتاهند دردهای تکراری .... دردهائی که هیچ وقت تمومی ندارن دردهائی که همیشه باهاتن، همیشه،...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:27
    وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه میکردند وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون میپاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود... هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید باید باید دیوانه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:24
    الهی پسندیدگان ، تو را به تو جستند ، بپیوستند، ناپسندیدگان تو را به خود جستند ، بگسستند نه او که پیوست ، به شکر رسید، نه او که بگسست ، به عذر رسید ای برساننده در خود و رساننده به خود، برسانم که کس نرسید به خود -----------------------------------------
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:22
    عشق گوهر شادی اول - آورده اند که گوهر شاد خاتون همسر شاهرخ تیموری زنی مومن و پارسا بود . می خواست در کنار حرم آمام رضا علیه السلام مسجدی بنا کند . چون می خواست عمل صالحی انجام دهد به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر می دهم ولی شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:21
    از غزلیات عماد بی سحر ترسم این تیره شب را دگر سحر نباشد زین بیابان مرا ره دگر بدر نباشد همچو پروانه گرد تو من دگر نگردم در خم گیسویت من دگر نباشم ترسم از بعد رفتن به کوی بی نشانی غیر سنگ سیاهی ز ما اثر نباشد گر چه صیاد من خوش مرا نشانه کردی صید این مرغ بی بال و پر هنر نباشد کاش با جان من اه من شبی برا ید گر در این اه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:19
    یه احساس مبهم... احساس تلخ بودن... احساس تلخ زیستن... احساس تلخ نفس کشیدن... امروز حال عجیبی داشتم.... تموم راه رو پیاده اومدم...تو یک ظهر پاییزی با خودم درگیر بودم... پر از بغض...پر از تنهایی ...پر از احساس... پر از حرف بودم... برای اولین بار دلم برای خودم سوخته بود... قدم هام تندتر میشد...تمام بدنم گرگرفته بود... با...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 21:16
    واژه ها در گذار از هم بی قراری میکند ترس بر چهره دلم نقش بی فردایی می کند من که می دانم زمین راز دلم راروزی فاش خواهد کرد من که می دانم سکوتم روزی فریاد تمام ثانیه ها خواهد شد اما درین بیقراری ها من ندانم قاصدک کی کند آوای عشقم را به دنیای دلت فریاد تا بشویی از دلت تردید و بیداد تا بگویم فاش دل از راز پنهان!!!!
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 01:39
    ناصحان هم باده نوشی میکنند باده نوشان پرده پوشی میکنند
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 00:48
    هم آغوشی پروانه با گل آه ، ای پروانه عاشق باز آمدی چه خوش آمدی که دلتنگت بودم این را گل به پروانه گفت به زیبایی لبخندی زد باو از سر مهربانی نگاهش کرد با دلتنگی نگاهش داشت سوالاتی!!! کجا بودی؟ چه می کردی؟ فراموش کرده بودی گل تنهای عاشق را؟ جوابش داد به سادگی همان بهانه همیشگی سفری داشته ام به بیشه های بی گل همسایه به...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 00:46
    میدانی درد بی درمان چیست؟؟ دردیست که درمان ندارد عشقیست که معشوق ندارد بوستانیست که گل ندارد گلیست که بلبل ندارد بلبلیست که دل ندارد دلیست که قرار ندارد قلبیست که ایمان ندارد وسرانجام مطلبیست که پایان ندارد
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 00:16
    زندگی مثل گل سرخ است پر از عطر پر از گل پراز خار پر از برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و خار و گل و گلبرگ همه همسایه ی دیوار به دیوار همند
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 00:05
    اگر فردا ز راه آید اگر فردا دوان آید و اندام نحیف و خسته ما را بسوی خویشتن خواند و در اعماق خود گنجد مرا از یاد خواهی برد؟ اگر فردا سرود کوچ را در گوش ما خواند و ما را در مسیر کوته تقدیر در آغوش خود راند مرا از یاد خواهی برد؟ اگر فردا تمام خاطرات روشن مارا به زیر گور تاریکی نهان سازد و برگ خشک پاییزی طراوت را میان باغ...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 23:16
    حرف های ما هنوز ناتمام... تا نگاه می کنی: وقت رفتن است باز همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود. آی... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود! "قیصر امین " تو امروز غنی تر از دیروزی اگر : اشکی از گونه ای سترده باشی یا اگر دست کمک بسوی نیازمندی دراز کرده باشی و یا اگر با...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 23:01
    سلام میخوام خیلی خودمونی گلایه کنم خیلی ساده میدونم مطالبم زیاد جالب نیست و قابل نظر دادن اما شما بزرگوار باشید و نظر بدید ممنون ستایش
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 22:56
    چون مرده شوم خاک مرا گم سازید احوال مرا عبرت مردم سازید خاک تن من ز باده آغشته کنید وز کالبدم خشت سر خم سازید د
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 00:22
    کس نگفته است که زندگی کار ساده ای است، گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید. اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ... از ما انسانی بهتر و نیرومندتر می سازد. حتی اگر در لحظه، حقیقت آن را در نیابیم. به یاد آر ... که در آزردگی، رنج را از خود دور داری، و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند، و در خشم، خود را رها سازی، و در...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 00:18
    دارایی اشکی که بی‌صداست پشتی که بی‌پناست دستی که بسته است پایی که خسته است دل را که عاشق است حرفی که صادق است شعری که بی‌بهاست شرمی که آشناست دارایی من است ارزانی شماست زیستن گر بباید زیست زان سانی که شاید نیستم دوستت دارم بمیرم زانِ خود باشم ولی000 «پروانگی » عمریست که پروانه‌ی شمع دل خویشم خود سوختم این پیکر و...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 00:11
    در غربت مزار خودم گریه ام گرفت از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت وقتی که پرده پرده دلم را نواختم از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت پاییز می وزد و تو لبخند می زنی اما من از بهار خودم گریه ام گرفت یک تکه آفتاب برایم بیاورید! از آسمان تار خودم گریه ام گرفت از رنجی خسته ام که از آن من نیست بر خاکی نشسته ام که از آن من...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 23:42
    تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟ کدام فتنه بی رحم عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟ شب آفتاب ندارد و زندگانی من بی تو چو جاودانه شبی جاودانه تاریک است تو در صبوری من اشتیاق کشتن خویش و انهدام وجود مرا نمی بینی منم که طرح مودت به رنج بی پایان و شط جاری اندوه بسته ام اما تو را چه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 23:41
    هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که این همه آدم خسته در این دنیا باشد ... هیچوقت قبل از اینکه به این پنجره کوچک چشم بدوزم نمی دانستم که آدمها تا این اندازه کلافه اند ... همیشه احساس می کردم باید دنیا آدمهای خسته داشته باشد اما نه تا این اندازه ... من دیگر نمی خواهم از واژه چرا استفاده کنم ... به جای آن می گویم برای چه .......
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 23:37
    من آفتاب درخشان و ماه تابان را بهین طراوت سرسبزی بهاران را زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست و درتمامی اشیا پاک تجریدی وجود گمشده ای را دوباره خواهم جست
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 23:27
    وقتی که بامدادان مهر سپهر جلوه گری را آغاز می کند وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را با ناز و کرشمه ز هم باز می کند آنگه ستاره سحری در سپیده دم خاموش می شود آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 01:00
    در دنیا هیچ چیز کاملا خطایی وجود ندارد حتی یک ساعت از کار افتاده هم می تواند دوبار در روز ساعت دقیق را نشان دهد. عشق مانند ساعت شنی می باشد همانطور که قلب را پر می کند مغز را خالی می کند! -Albert Einstein- عشق مانند ساعت شنی می باشد همانطور که قلب را پر می کند مغز را خالی می کند! -Albert Einstein-
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 00:59
    نه انچنان بتو مشغولم ای بهشتی روی که یاد خویشتنم در ضمیرمی اید ز دیدنت نتوانم که دیده بر دوزم و گر مقابله بینم که تیر میاید
  • 74
  • صفحه 1
  • 2
  • 3