فراق"
ببین باز هم گریه می کنم
برای تو
برای خودم
برای فاصله هایی که:
تو را از من گرفتند
و برای دختری که باد
یک شبه
همه ی آرزوهایش را
به یغما برد....
.................................
"باز هم تنهایی"
تا خواستم باورت کنم
سایه ای غریب
در قاب در ایستاد.
آنگاه:
ته مانده ی تبسم
در تزلزل بغض فروخورده ام
به گل نشست.
گریه امانم نداد.
واژه ها تپق زدند
و حرف ناگفته ام
در گلو شکست....
دیگر حضور گنگ ثانیه ها
در تلاطم دردهایم گم شد
چند ساعت بعد....
پلان آخر :
ردپا . خانه ای متروک
و دخترکی تنها
که نشسته می گرید