وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود

و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه میکردند

وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا

با دستمال تیره قانون می بستند

و از شقیقه های مضطرب آرزوی من

فواره های خون به بیرون میپاشید

وقتی که زندگی من دیگر

چیزی نبود...

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم باید باید باید

دیوانه وار دوســــــــــت بـــــــــــدارم

 

 
فروغ فرخ زاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد