کاشکی دوستت نداشتم
اونوقا خیلی راحت می تونستم از کنار خیلی از خاطراتم به راحتی بگذرم
قاصدک بازم یادش رفته که باید خوش خبر باشه!
چقدر دلم می خواست وقتی از خواب بلند می شم هیچ چیز آزار دهنده ای نبینم
ای خدا چرا شادی ها این قدر کوتاهند
دردهای تکراری ....
دردهائی که هیچ وقت تمومی ندارن
دردهائی که همیشه باهاتن، همیشه، همیشه تا ابد
اون روزها تحمل می کردم اما حالا ....
دیگه نمی تونم
حقیقتش رو بگم
دیگه بریدم دیگه نمی کشم ...!!
تازه داشتم به زندگی ادامه می دادم یعنی همه چیز رو فراموش کرده بودم
تا می یای یک کم طعم خوشبختی رو بچشی همه چیز می ریزه به هم
اونقدر محکم زمین می خوری که تمام خوشی ها همه یک جا از یادت می ره
پروانه بی تاب گلی است
که برای تو چیده ام
گل را به شاخه می بندم
پروانه آرام می شود
از دلم شعری برای تو می چینم
جعبه ای بود
که هیچ کس از او خوشش نمی آمد
آن را کودکی برداشت
و سپس آن را رنگ کرد
جعبه خیلی قشنگ شده بود
همه از آن خوششان می آمد
ولی جعبه خیلی متعجب شده بود
شاید بهتر است
من هم جعبه بی رنگ و پوسیده دلم را
به آن کودک نقاش بسپارم
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه میکردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون میپاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود...
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوســــــــــت بـــــــــــدارم