ناصحان هم باده نوشی میکنند

باده نوشان پرده پوشی میکنند

 

 

 

 

 

هم آغوشی پروانه با گل

 

آه ، ای پروانه عاشق باز آمدی

چه خوش آمدی که دلتنگت بودم

این را گل به پروانه گفت به زیبایی

لبخندی زد باو از سر مهربانی

نگاهش کرد با دلتنگی

نگاهش داشت سوالاتی!!!

 

کجا بودی؟ چه می کردی؟

فراموش کرده بودی گل تنهای عاشق را؟

 

جوابش داد به سادگی

همان بهانه همیشگی

 

سفری داشته ام به بیشه های بی گل همسایه

به باغ و صحراهای بی آب و خشکیده

تو می دانی چه رنجی دارد این سفر کردن

تمامش کن نگاه کردن سوال کردن!

کمی آرام بگیر ای گل

بده جامی از آن گردهای شیرینت!

 

مهربانی کرد دگر بار گل عاشق

بکردش سیراب از وجودش

 

کهنه درخت میانسالی بود همسایه گل

که می دانست قصه عشق گل به پروانه را

نظاره گر صحبت گل وپروانه بود همیشه

می دانست که عاشق و دیوانه کدام است؟

چشمهای منتظر و خیره گل به جاده

خبر از آشفتگی و دل نگرانی او می داد همیشه

کهنه درخت چگونه می توانست به او بگوید

که باد خبرآورده ز پروانه از آن بیشه همسایه

که دارد هزاران گل عاشق

همه هستند به همین مانند شیدا و واله

پروانه عاشق گل نبوده و نیست!

گل عزیز پروانه بود برای شیرینی وجودش!!!

 

آه که چه دردناک بود حقیقت

گل چه می کرد اگر که می دانست؟

فرورفته بود در فکر درخت همسایه

که پروانه ترک کرد گل شیدای عاشق را

 

نگاهش کر د با مهرورزی

گل غمگین و گریان را

بدو گفتش به آرامی

که ای گل تو چه غم داری؟

تو می دانی که زیبایی!

تو می دانی فریبایی!

تو داری مهربانی ها

از آن گویند چه تمثیل ها!

رها کن این عشق تاریک را

بیا دریاب حقیقت را!

 

بدو گفتش داستان را

همانی که بگفتا باد

 

گل عاشق گل تنها

رها گشت در میان موج تردیدها

بگفت با خود:

چه باید کرد؟؟؟

نمی دانست !نمی دانست!! نمی دانست!!!

 

 

میدانی درد بی درمان چیست؟؟
دردیست که درمان ندارد
عشقیست که معشوق ندارد
بوستانیست که گل ندارد
گلیست که بلبل ندارد
بلبلیست که دل ندارد
دلیست که قرار ندارد
قلبیست که ایمان ندارد
       وسرانجام
مطلبیست که پایان ندارد