کسی مرا به آفتاب ، معرفی نخواهد کرد
   کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
   پرواز را بخاطر بسپار
   پرنده مردنی ست
 

و عشق
  
صدای فاصله هاست

  
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

  
نه، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ...

 
 

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم ...
  
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم

  
در آن دور دست بعید

  
که رسالت اندامها پایان می پذیرد ...

 
 
 
 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
  
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

  
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

  
شدم آن عاشق دیوانه که بودم ...

 
 

لحظه دیدار نزدیک است
  
باز من دیوانه ام، مستم

  
باز می لرزد دلم، دستم

  
باز گویی در جهان دیگری هستم ...

 

 



J

از طرف :

maryam rahimi <sooda_1362@yahoo.com>  
 

خیلی ها گفتند :خوبی خوش چهره ایی

باور نکردم تا این که هیچ کس مثل تو ندید و نگفت زیبایم

صورتم خیس اشک به اینه ایی که دادی نگریستم

به اینه ایی که دادی به من

به گمانم باز همان زشت غم انگیز بودم

و گریستم

و اینه شد خیس از اشک

و اشکهایم طرح چهر ه تو را دران کشیدند

و من لبخند زدم

چه زیبا بودم چه خوشبخت بودم.

 

 

سبز چشما چرا دلت چو چشمانت سبز نباشد

سبز چشما با ان چشمهای گیرا

مفتون مباد

نگاهت مهرست یا ندارد اعتنا

بهر من تنها دو چشم زیباست

که افرین گوید قلبم بی ا ختیار و ارام خالقش را

نبینم در ان دو چشم سبز نقش قلبی چو گلی سرخ در چمنی

که دانم چشمانت تنها امتحان و بهر فریب دلهاست

و دل تو دیریست اسیر جادوی سیاه هوس.

 

 

آنان که زبان عشق می دانند                          لب بسته سرود عشق می خوانند
همه ی هستی من آیه ی تاریکی است
که تو را تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در در این آیه تو را آه کشیدم
...آه
 
 
تنگنایی تنگستان زندگی به وسعت دید توبستگی دارد
و وسعت افق به دوست داشتن تو
 
سکوتم را به باران هدیه کردم              تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت             به هرخاکی رسیدم تکیه کردم
                                                                                          
یا رب نگاه رخی به رخی آشنا مکن
گر می کنی کرم کن و از هم جدا مکن 

 جهنم   

  

 درد  دلهای  شبانه ی یک کودک ...

 خدایا ...

 نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین
 نمی دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن
 و تو حرف همه رو میشنفی چه احساس خنده داری بهم دست میده .
 خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ...
 خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...
 چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ... فرانسه هم همینطور ...
 خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟
 آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی ..
 خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟
 خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...
 چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی ..
 خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟
 می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟
 اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ...
 خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟
 خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کاره بیدیم ؟
 اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.
 خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟
 نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم توی دستات ...
 خب تو حق داری .. تو خدایی ...
 خدایا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟
 سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ...
 خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...
 سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟
 دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... اونو  تو کشتی خدایا ؟
 چرا تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟
 خوابم میاد ... نمی دونم ... شاید امشبم حرفای منو با حرفای بقیه قاطی کردی ...
 راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟
 خدایا من می ترسم ...
 خسته ام ...
 خدایا شب به خیر ...